این خاطره ای رو که امروز می خونید یکی از خاطرات یه حاج آقای دوست داشتنی
( حاج آقا داوودی) هست که همیشه امر به معروف و نهی از منکر رو با هنر لحن و ادای
خوب زبان خودش تبلیغ کرده
نه با چوب و چماق!
من این خاطره ی حاج آقا رو خیلی دوست دارم چون تو این خاطره جمله ی معروف
" حجاب مصونیت است نه محدودیت" با زبان بی زبانی خودشو اثبات کرد...
خوب دیگه از اصل ماجرا دور نشیم.اینم خاطره ی به یاد ماندنی حاج آقا در رابطه با چادر
مادر با او تماس گرفت و از او خواست مقداری میوه را پوست بکند و آنهارا آماده روی
میز بگذارد.هیچ وقت دلیل کار های مادرش را نمی فهمید.تاکید مادر برروی پوست کندن
میوه ها بیشتر گیجش کرده بود.
به هر ترفندی بود سعی کرد میوه های پوست گرفته را تا رسیدن مادر تازه نگه دارد اما
وقتی مادر از راه رسید میوه ها شادابی و طراوتشان را از دست داده بودند.هنوز منتظر
بود تا دلیل کار مادر را بداند.مادر هدیه کادو پیچ شده ای را به او داد و گفتː<دلیل کارم
اینجاست.من نمی خواهم تو مثل این میوه ها طراوت و تازگی ات را از دست بدی عزیزم.>
درون بسته هدیه یک چادر مشکی بود.
با صدای جیغ زن از خواب پرید.
_<نور! یک نور عجیب در اتاق است!!>
مرد یهودی از خواب پرید و با شتاب به سمت اتاق رفت.چادررا که دید,همه چیز به یادش آمد.
چادر فاطمه(س)را به جای قرض به علی(ع) امانت گرفته بود.حالا نور چادر اتاق را پر کرده
بود.مرد یهودی و همسرش از تعجب و شگفت زدگی اقوامشان را خبر کردند و برای دیدن چادر
نورانی به منزل آوردند.با دیدن نور چادرفاطمه(س)هشتاد نفراز یهودی های مدینه مسلمان شدند.
بحار ج 43 ص 40 و خلاصه ای از این روایت در مناقب شهرآشوب ج 3 ص 118117 ,منتهی الآمال ص 160
حجاب,رساندن زن به رتبه عالی معنویت است.
ح : حیای یک زن
ج : جمال یک زن
ا : ادب یک زن
ب : برخورد یک زن
همه ی این ها در یک جمله جمع می شود
آن هم حجاب است.